رمان مجازی موبایل

رمان موبایل _رمان مجازی_رمان اینترنتی_ داستان کوتاه_داستان بلند_ دانلود رایگان کتاب

۱۳ مطلب با موضوع «آثار شهروز براری صیقلانی» ثبت شده است

درد تقویم در غیاب بهار

درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!

بگذاری برود در پی خوشبختی خود
و تو لذت ببری از غم و آزار خودت

دردیعنی بروی،دردسرش کم بشود
بشوی -عابرِ آواره ی- افکار خودت

اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
۰ نظر
سوفیا آریانژاد
سرگرمی

سرگرمی

 


 


 


 


 


 


 

۰ نظر
سوفیا آریانژاد

شعر سپید

و مزرعه
و مزرعه ی متروک، با ریشه های سبز 
چرا حسرتِ دیدارِ تو را
پیاده می برد تا آخرین حرف
حرف هایی که تبسم ذهن را
مدام تکرار می کند در کوچه هایِ تشنه یِ رویا
در شبی مهتابی، با طعم گیلاس های قرمز...
چرا همه ی حرف های پوچ 
غرورِ چنگال عقاب را
پُر می کند از خون، خونی در طوفان
و این طوفان
و این طعنه از حرف های یک عاشق
می ریزد بر چرخ نداشته ی فلک و آسمان
و اما ریسمان
ریسمان پیچک های یاس خانه ام
تا سکوتی عجیب 
غدغن کند فاصله را میان دو مرغ عشق
و من 
و من تا مرز تکامل یافته ی یک مجسمه 
فریاد های بی صدا را 
در گیسوان پراکنده 
بست می زنم
و قیام می کنم، تا علیه نداشتنت
رنگ صدایت را بشنوم
اما این شاخه های شکسته ی من
این ابرهای بی قرار
این فرداهای باکره 
می برد شور تنهایی ام را 
آخرین غروب
گنجشک بغضش را قورت دادو
قورباقه لال شد
مرداب هم با مهتاب قهر کرد
بهار از تقویم گریخت
و پسرک شهر خیس بد تقدیر شد
و اما جبر روزگار کم بود که
مکر دخترک چهل گیس بهار نیز برآن افزوده گشت
یار بی وفا رفت و باز نگشت
لگد زد بر تقدیر و تقصیر را بخت و اقبال گذاشت
آنگاه ناگاه غمی جانکاه دمیده شد
غبار بی مهری به لحظات افزوده شد
جیرجیرک آواز جدایی سر میدادو
جغدی خسته
به روی شاخه ی افرای پیری لم داده بود
آخرین غروب چقدر دلگیر بود
وقتی که وحشت چنگال می انداخت
به آسایش نیلوفر آبی
بچه غازی 
آرام 
از مادرش پرسید:
پس کی میرسد فصل کوچ؟؟
و مادر فقط سکوت کردو
سقوط ستاره ای را
به تماشا نشست
باد سردی وزید
تمام دشت لرزیدو
تن شقایقها مورمور شد
ناگهان همه جا پر از هیاهو شدو
همه با هم دم گرفتند
آخرین غروب چه دلگیر بود
وقتی که نگاهت از چشمانو
تمام احساس من سیر بود
تو میرفتیو خورشید هم غروب میکردو
من میماندمو شبو دشتی از آرزو
دشتی که در آخرین غروب 
حتی عشق هم در آن مرده بود
و تو 
به جای غازها
از مرداب ذهنم
کوچ کردیو
آرزوهای رنگیم را پوچ
و من با پیشانی یخ زده
در این فکر بودم
که کدام چشم بد
احساس مارا چشم کرد
که تو کوچ را برگزیدیو
من تنهائی را
کاش میدانستم
که مهمانیو
نمی خواهی با منو دشت رویائیم بمانی.
در کلبه ای چوبی مشرف به مرداب
که هر روز می شود
در آن
طلوعو غروب خورشید را
از پشت پنجره اش دیدو
فضایش را از گرمای محبت و عشق پر کرد
و دل 
از تمام تلخی های روزگار برید
اما چه بگوبم
وقتی میرویو
قدر
این همه احساس را نمیدانی
خداحافظ.
پیر مرد عاشق :
شبی پائیزی سر در یک بوستان
پیر مردی خسته و کز کرده
روی نیمکتی سرد و بی رنگ
/آتشی افرخته در یک حلبی
با چند سیب زمینیه سوختهُ نیم پز 
و یک تکه ی نان
و عشقی که هنوز جریان دارد
در همین نزدیکی
پیر مرد تعارف میکند
بیا کنارم بنشین
و دردو دلش شروع می شود:
........
پیر مرد مجنون نیست
اما
افسانه را از بر دارد
چه کند نمی تواند هرگز
دست از لیلیش بردارد
لیلی که سالها پیش
فریفته ی ثروت شد
وهمه ی
قولهایش را که به جوانی داده بود
فراموش کردو
زن
پسر تاجری گشت پر آوازه
ودر ساختمانی در بالای شهر
رو به روی
یک بوستان
ساکن شد
بیچاره آن جوان
دلش از این خبر خون شد
سالها می گذرد
جوان مدتهاست
که روز شب را
بهارو زمستان را
رو به روی آن خانه 
سر می کند
و هنوز عاشق آن دختر است
و دل به کس دیگری نبست
و چه کسی میداند؟؟
آن جوان پیرمرد قصه ی ماست!!!!!!!
و چقدر نزدیک است
سرنوشت منو آن پیر مرد
۰ نظر
سوفیا آریانژاد
داستان هیچ  از  همبودگاه

داستان هیچ از همبودگاه

چهار اپیزود  اول .  دوم و سوم و چهارم .     از سایت خوب همبودگاه   به قلم  #شین_براری    #شهروزبراری   #سوفیاآریانژاد   #ماندانامودب   #داستان_بلند   #داستان_بلند   #رمان_عاشقانه    #نویسندگی_خلاق   

۱ نظر
سوفیا آریانژاد

داستان و رمان و ادبیات داستانی pdf رایگان رمان

۰ نظر
سوفیا آریانژاد

حاجیه مار

دوستان و همراهان وبلاگ  jinnn  درود و عرض ادب و احترام دارم خدمت تک تک شما عزیزان و مخاطبان با محبت. شین براری رمان حاجیه مار

۳ نظر
سوفیا آریانژاد

رز سفید

رز سفید
۱ نظر
سوفیا آریانژاد

آموزش نویسندگی خلاق

کلمه آغازین مهمه؟  چگونه باید شروع کرد رمان یا داستان خود را؟ 

۳ نظر
سوفیا آریانژاد
احمد محمود

احمد محمود

داستان زیبا پسرک بومی  از احمد محمود

۱ نظر
سوفیا آریانژاد
منو با خودت میبری؟

منو با خودت میبری؟

۳ نظر
سوفیا آریانژاد